آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

گل پسر ماماني

عكساي آتليه اي

سلام عزيز دل مامان ،‌ عسلكم امسال هم امام رضا مارو طلبيد تا بريم پابوسش براي همين از امروز عصر عازميم و تا هفته ي ديگه نيستيم تو كه ديگه منو كشتي از بس كه از روزي كه فهميدي مي خوايم بريم مشهد همش مي گي (پس كي مي ريم مشهد) يا وقتي كه مي بيني من لباس پوشيدم و حاضرم مي گي (داريم مي ريم مشهد ) از بس كه ذوق داري و امروز روزه موعود شده و داريم مي ريم مشهد همه ي دوستاي گل مطمئن باشيد كه موقع زيارت به ياد تك تكتون هستم . تا ما برگرديم مواظب اينجا باشيد خدا حافظ و اما عكساي آتليه آريا موقعيكه فشن شده بود ...
27 خرداد 1391

فشن مشن خوشجل

سلام و صد تا سلام به گل پسري مامان قبل از اينكه بخوام برات چيزي بنويسم بزار از تماميه دوستاي گلي كه توي پست قبل تولدم و تبريك گفتن تشكر كنم و بگم كه خيلي خيلي دوسشون دارم دست همگي درد نكنه كه روز تولدم و با نظرات زيباتون برام به يادماندني كردين بزار اول از همه از روز تولدم برات بگم كه بابايي زحمت كشيده بود هم از طرف خودش كادو خريده بود هم از طرف تو و هم يه كيك كوچولو و خوشمزه وقتي بابايي بهت مي گفت تولد مامانيه تو با اخم و يه كم حالت طلبكارانه مي گفتي (نخيرم تفَلوده دوتامونه مَدِه نه مامان) كه منم براي اينكه دلت نشكنه تاييد مي كردم وقتي بابايي كادوي تورو داد كه از طرف خودت بديش به من هنوز كادو روي هوابود و من تا اومدم بگ...
21 خرداد 1391

تولد

اين پست صرفا" براي تبريك تولد به خودمه و هيچ ارزش قانونيه ديگه اي نداره پس تولدم مبارك سلام سلام امروز عزيز دلم يه جورايي من خوشحالم يه جورايي هم يه حس و حالي دارم خوشحال به خاطر اينكه تولدم و همه انسان ها از كوچيك گرفته تا بزرگ اين روز و دوست دارن وقتي مي بيني كه عزيزانت فراموشت نكردن و روز تولدت تلفن و اس ام اسه كه براي تبريك تولدت بهت زده مي شه توي پوسته خودت نمي گنجي اما حسه عجيبم به خاطر اينكه يكسال بزرگتر شدم و از دهه دوم زندگي بيشتر فاصله گرفتم كه من اينو دوست ندارم نمي دونم چرا ولي يه جورايي دوست ندارم پا توي دهه سوم زندگي بزارم خوب اينم يه جوريه ديگه به قول بابايي من بيشتر احساسام و عقايدم و شخصيتم يه جورايي عجيب و غريب...
17 خرداد 1391

روز پدر مبارك

  این روزها هوایِ دلــم بدجور بارونیه...چشام میسوزه...چشام میسوزه  از اشک هایی که مدام به هر بهانه ای سرازیر میشن... اشک هایی که دیگه مهارشون از دست من خارجه.....دلم گرفته...دلم تنگه...انــــقدر دلــم گرفته و دلـــم تنگه...که در هیچ کلامی نمیگنجه....... باز روز پدر شد و حال من بد شد روز پـدر ست و مـن دوبـاره دلتنگــم   در کنــــج خلــــــوت ایـن اتــاق دســت هـای دختـــــری آرام صنـدوقچــــه ای را مهــــر مـی کنــــد زمـزمــه ای در زیــــر لــب دارد نـــوایــش ضعیـــف ست و دلـــش بـه انــدازه ی بـی کــــرا ن هـا گـرفتــــــه امــــا هیـــــــــــــچ کــس نمـی تــوانــد حــ...
10 خرداد 1391

يار شفيق آريا

سلام عزيز دلم،‌ قبول دارم يكم توي آپ كردن وبلاگت تنبلي دارم مي كنم و اتفاق مي افته كه شايد يك هفته تمام نيام و به وبلاگ سر نزنم باور كن عزيزم خودمم نمي دونم چم شده فقط مي دونم حوصله ي هيچ كاري رو ندارم هيچ كاري به غير از تــــــــــــــــــــــو و با خودم مي گم اگه تو نبودي و شيطنت ها و كاراي بامزه اي كه انجام مي دي كه خنده رو روي لبامون مي نشوني نبودي حتما ديونه مي شدم براي همين براي داشتن تو و بودن تو در كنار خودم هزاران هزار بار خدارو شكر مي كنم خوب ديگه بسه به خودم قول دادم حرفايي كه بوي بي حوصلگي بده نزنم براي همين مي ريم سراغ كاراي خوشگل و حرفاي بامزه تو ....... اول از همه بگم كه چند وقت پيش چند تا از عك...
6 خرداد 1391
1